قدرت نرم و قدرن هوشمند در دنیای معاصر
در این نوشتار به بررسی و تشریح دو مفهوم نو در حوزه علوم ارتباطات، علوم سیاسی و جامعه شناسی می پردازیم: یکی قدرت نرم و دیگری قدرت هوشمند.
قدرت نرم
بر اساس تقسیمبندی «ژوزف نای»، استاد دانشكده علوم سياسي دانشگاه هاروارد و یکی از نظریه پردازان مطرح دکترین قدرت نرم، قدرت بر دو نوع «قدرت سخت»[1] و قدرت نرم[2] تقسیم میشود. درواقع قدرت قابل تصور هر كشوري از دو قدرت سخت و نرم تشكيل شده است كه قدرت سخت و اجزاء آن بسيار شناختهشدهتر است؛ براي مثال، قدرت نظامي يك كشور يكي از اجزاء آن است. منابع طبيعي، مساحت و جمعيت يك كشور نيز از ديگر اجزاء قدرت سخت يك كشور به شمار ميروند. همان طور که از قدرت سخت می توان دریافت، ناظر بر قدرت نظامی و توان نظامی است. بنابراین موضوعی به نام «خشونت» عنصر اساسی آن است. از طریق اعمال قدرت سخت است که شخص یا کشور خاصی را «مجبور» به انجام دادن کاری میکنند. بنابراین قدرت سخت، «قهری» و «اجبارآمیز» است. این نوع قدرت معمولا زمانی استفاده میشود که کشوری بخواهد کشور و سرزمینی دیگر را به تصرف خود در آورد.
قدرت نرم پيشينۀ طولاني دارد؛ براي مثال « سوفسطاييان، باور داشتند كه ميتوان با بهرهگيري از سخنوري (زبان)، آثار مادي در جهان ايجاد كرد. گرامشی سلطه را در قدرت ناشي از اجماع، نه اجبار ميدانست» (Chouliaraki, 2007: 1). چندين قرن پيش از ميلاد مسيح، اين مفهوم- اما نه به اين نام- مطرح بوده است. هنگامي كه كنفوسيوس فيلسوف معروف چيني از لائوتسه بنيانگذار مكتب تائو پرسيد، تائو چيست؟ لائوتسه دهانش را گشود ولي چيزي نگفت. كنفوسيوس لبخندي زد و به شاگردانش كه موضوع را درك نكرده بودند، توضيح داد كه لائوتسه در طريقت از ما پيشي گرفت. در دهان او دنداني وجود ندارد، بلكه فقط يك زبان است. در دهان سختترينشان (دندانها) نابود شدهاند، ليكن نرمترينشان (زبان) زنده مانده است؛ يعني قدرت نرمي، بيشتر از قدرت سختي است، اين است تائو(محمدي، دُرمرادي،1389: 23).
اصطلاح «قدرت نرم» تنها دو دهه است كه رايج شده و صاحبنظران تعاريف گوناگوني در خصوص قدرت نرم و نيز اجزاء و عناصر آن ارائه كردهاند. جوزف ناي مشهورترين صاحبنظر در اين زمينه و مبدع اصطلاح قدرت نرم كه ببيش از دو دهه به طرح بحث در خصوص قدرت نرم آمريكا مشغول بوده، در كتابهاي متعددش از جمله خيز براي رهبري در سال 1991، پارادوكس ابرقدرتي امريكا در جهان در سال2001، قدرت نرم، ابزاري موفقيت در سياست بينالملل و قدرت در عصر اطلاعات جهاني: از رئاليسم تا جهاني سازي[3] در سال 2004، موضع قدرت نرم و سخت را بهطور مفصل تعريف و تبيين كرده است. او بهطور خلاصه قدرت نرم را چنين معرفي ميكند: «توانايي كسب قدرت مطلوب از طريق جاذبه، نه از طريق اجبار يا تطميع» (ناي، 1387: 25). جوزف ناي در كتاب قدرت نرم از مولفههاي نرمافزاري در جهت به دست آوردن اذهان و قلوب و در نتيجه تحقق سياستهاي مورد نظر سخن گفته است. او معتقد است قدرت پليس، قدرت مالي و توانايي بهكارگيري و استخدام افراد يا اخراج آنها نمونههايي ملموس از قدرت سخت هستند كه ميتوان از آن بهمنظور واداشتن ديگران به تغيير وضعيت خود استفاده كرد. قدرت سخت به تشويقها (هويج) و تهديدها (چماق) متكي است. اما گاهياوقات ميتوان به نتايج دلخواه و مطلوب از طريق تعيين يك برنامه و جذب ديگران بدون تهديد يا هزينۀ مالي دست يافت.
از نظر نای قدرت نرم دستيابي به نتايج مطلوب از طريق جذب ديگران نه از طريق بهرهگيري از محركهاي مادي آنها. اين نوع از قدرت، بر مبناي انطباق و هماهنگ شدن با مردم قرار دارد تا اجبار و اعمال زور بر آنها. قدرت نرم بر توانايي شكلدهي ترجيحات ديگران براي خواستن آنچه مورد نظر شماست، متكي است(Nye, 2004:29).
قدرت نرم از طریق تولید و توزیع آموزه ها و ارزش های خاص و جذاب ، بنیان های ارزشی و ارکان حمایتی کشور متخاصم را هدف قرار داده و آن را در راستای وضعیت مطلوب خویش تغییر می دهد . این گونه تغییرات معمولاً از زیر ساخت ها و شبکه های تولید و توزیع اندیشه ها و هنجارها ، خصوصاً حوزه های آموزشی ، فرهنگی و رسانه ای آغاز می شود. یعنی عرصه هایی که معمولاً خارج از افق دید ، نظارت و راهبردی سرویس های اطلاعاتی سنتی قرار دارد . در قدرت نرم ، بر خلاف قدرت سخت ، مخاطب نه از روی اجبار و اکراه ، بلکه با رضایت مندی تن به قدرت جدید می دهد و خواسته های قدرتمند را اجابت و اجرا می کند . به تعبیر دیگر قدرت نرم به جای تحمیل و ناگزیر کردن مخاطبان ، آنان را متقاعد و هسو می سازد و هر نوع مانع یا انگیزه مقاومت ملی ، اخلاقی ، حیثیتی ، هویتی و دینی را از ذهن مخاطب باز می ستاند .
جوزف نای در سالهای اخیر در تبیین نظریات خود پیرامون قدرت به سه نوع قدرت اشاره می کند. ابتدا قدرت سخت را مورد واکاوی قرار می دهد که بر مبنای زور و تهدید عمل می کند، سپس قدرت اقتصادی را معرفی می کند که قلمرو آن هزینه و تطمیع و پاداش است و در نهایت به معرفی قدرت نرم می پردازد که بر مبنای جاذبه عمل می کند و آنرا قدرت برتر دنیای معاصر معرفی می نماید.جوزف نای قدرت نرم را به منظور نمایاندن تأثیرات عوامل مؤثر برعملکرد واحد های مستقل و حکومت های مستقل و حکومت ها ابداع نمود که شامل قدرت سخت و قدرت اقتصادی نبود . در قدرت نرم بر روی « رفتار » سرمایه گذاری می شود تا « عینیت مجازی » تولید کند .
دکتر کرلانتزیک ، پژوهشگر بنیاد کارنگی قدرت نرم را این گونه تعریف می کند که : « قدرت نرم به آن دسته از قابلیت ها و توانایی های کشور اطلاق می شود که با بکارگیری ابزاری چون فرهنگ ، آرمان یا ارزش های اخلاقی به صورت غیر مستقیم بر منافع یا رفتار یا موجودیت دیگر کشورها اثر می گذارد.» قدرت نرم توانایی شکل دهی ترجیحات دیگران است و به صورت پراکنده عمل می کند تا قدرت دفاع را از حریف سلب نماید.
قدرت نرم از سه سطح راهبردی، میانی و تاكتیكی تشكیل میشود: یکی در سطح راهبردی؛ این سطح از قدرت نرم كه متأثر از فرهنگ استراتژیك كشور است، به سطح رهبران و نخبگان یك كشور باز میگردد و بالاترین سطح رویارویی قدرت نرم تلقی میشود.دوم در سطح میانی؛ این سطح از قدرت نرم بر عنصر مردمی قدرت ملی كشور تأكید دارد. قدرت نرم در این سطح، از فرهنگ ملی متأثر است هدف، سلب اراده و انگیزه از مردم و بیتفاوت نمودن جمعیتهای همراه و تبدیل آنها به جمعیتهای معارض، مخالف و بیتفاوت و شكل دادن به نافرمانیهای مدنی با ایجاد شكاف بین دو سطح راهبردی و میانی است. سوم در سطح تاکتیکی؛ هدف اصلی از جنگ نرم در این سطح، سلب اراده و روحیه مقاومت در جبهه حریف است(فیروزی،1389).
اگر چه بین سه بخش قدرت یعنی قدرت سخت ، قدرت اقتصادی و قدرت نرم ارتباطی منطقی و ارگانیک برقرار است اما امروزه دو بخش اول قدرت به عنوان پشتیبان و رافع عمل می کنند و نقش کلیدی و راهبردی بر قدرت نرم استوار است.قدرت نرم بیشتر ناظر بر ابعاد فرهنگی، روانی و اطلاعاتی است. در این نوع قدرت، به جای تصرف و تسلط سرزمینها و یا دولتها، تصرف «ذهن» ها و «نگرش»ها مد نظر قرار می گیرد. و از این طریق، یعنی با تسلط بر ذهن و قلب افراد یک جامعه میتوان آنان را به «اقناع» رساند. به سادگی روشن است که ابزارهای رسیدن به چنین هدفی در اولویت اول، رسانه های ارتباط جمعی و اطلاعاتی است.
قدرت هوشمند
یکی از مفاهیم نوین در زمینه قدرت، ظهور مقوله قدرت هوشمند است که می توان آن را سنتز مفهوم قدرت نرم و قدرت سخت مورد نظر جوزف نای قلمداد کرد. سوزان ناسل[4] در شماره آوریل 2004 نشریه فارین پالیسی مقاله ای منتشر کرد و کفایت اصطلاح قدرت نرم جوزف نای را در مقابله با تهدیدات جدی علیه منافع آمریکا به چالش کشید و مفهومی جدید را پیشنهاد کرد؛ او از قدرت هوشمند[5] به معنای ترکیب هوشمندانه قدرت سخت و نرم در مقابله با تهدیدات علیه امنیت ملی سخن گفت[6]. ناسل معتقد است تواناييها و برتريهای نظامی ، اقتصادی ، فرهنگی و ایدئولوژیک آمریکا[7] باید در یک جهت هماهنگ شود تا برایند آن تداوم برتری آمریکا را تضمین کند.
چندی بعد مرکز پیشرفت آمریکا[8] از اصطلاح قدرت همگرا[9] سخن گفت و پروژه دانشگاه پرینستون تحت عنوان پیش به سوی جهان آزاد قانونمند[10] آغاز شد. در مقابل این مفهوم ،اصطلاح قدرت گیج یا احمقانه[11] شکل گرفت که به معنای استفاده نابجا یا نا بخردانه از هریک یا هر دو مؤلفه قدرت سخت یا نرم است.
اکنون خود جوزف نای نیز از همین اصطلاح برای تحلیل نبرد حزب الله علیه اسرائیل ستفاده می کند و معتقد است اسرائیل با اتخاذ استراتژی و برآورد نادرست از حجم و کیفیت خسارات احتمالی جنگ هم نبرد میدان را باخته است هم به مشروعیت حزب الله مدد رسانده است. مقاله نای در بوستون گلوب تحت عنوان In Mideast, the Goal is ‘Smart Power’خواندنی است[12]. (به نقل از وبلاگ دکتر حسام الدین آشنا)
جوزف ناي به عنوان مبدع مفهوم قدرت نرم، منتقد سياستهاي دوره رياستجمهوري جورج بوش بوده است. وي در كتاب اخير خود كه رهبران سياسي: قدرت سخت، نرم و هوشمند نام دارد، انتقادات خود از سياستهاي دوره رياستجمهوري جورج بوش را در قالب بحثهاي تئوريك مربوط به قدرت نرم، سخت و هوشمند مطرح كرده است. وي معتقد است كه دولت جورج بوش در جنگ عليه تروريسم به دليل درك نادرست از فضاي فرهنگي جهاني گامهاي اشتباهي برداشت. جوزف ناي كه در كتاب پيشين خود ( قدرت نرم ) از مولفههاي نرمافزاري در جهت به دست آوردن اذهان و قلوب و در نتيجه تحقق سياستهاي مورد نظر سخن گفته است، اين بار در كتاب اخير خود بر به كارگيري آميزهاي از قدرت نرم و قدرت سخت تاكيد ميكند و آن را قدرت هوشمند مينامد. به اين معنا كه به منظور دستيابي به اهداف و تحقق سياستهاي مورد نظر، استفاده صرف از قدرت نرم يا قدرت سخت موثر نيست و از اينرو ميبايد هوشمندانه آميزهاي از اين دو قدرت را به كار برد. جوزف ناي قدرت نظامي و اقتصادي ( سياست چماق و هويج در برابر دولتها و ملتها ) را قدرت سخت و قدرت فرهنگي، ارزشي و سياست خارجي مشروع ( ايجاد جذابيت و دستيابي به قلوب و اذهان دولتها و ملتها ) را قدرت نرم تعريف ميكند. در واقع ، وي ايجاد هوشمندانه توازن ميان قدرت نرم و قدرت سخت مطابق بافت منطقهاي و جهاني را قدرت هوشمند ميداند و بر اين باور است كه راز موفقيت رهبران در آميختن هوشمندانه قدرت نرم و سخت در بافتهاي مختلف نهفته است و اين نوع به كارگيري قدرت، بهينهترين نتيجه را براي رهبران سياسي در پي خواهد داشت(nye,2006).
از نظر ناي رهبر كسي است كه گروهي را در راستاي دستيابي به اهداف مشترك هدايت كند و قدرت جهتدهي و بسيج ديگران به منظور دستيابي به هدفي خاص را داشته باشد. در عين حال، رهبر كارآمد كسي است كه به جاي آنكه همانند ديكتاتورها ديگران را ملزم به عملي خاص كند، با دستيابي به قلوب و اذهان آنها در راستاي ترغيب آنها گام بردارد. ناي سبكهاي رهبري را به دو گونه رهبري گشتاري يا تحولي [3] و رهبري تبادلي [4] تقسيمبندي ميكند. رهبري گشتاري با توجه به سطح آگاهي پيروان به ارتقا منافع، قدرتيابي و تقويت جايگاه اخلاقي گام برميدارد. تجسم قدرت نرم و رهبري گشتاري را ميتوان در ماهاتما گاندي يافت كه به مفهوم مدنظر ناي در مورد رهبري نزديك است. گاندي يكي از استثناهايي بود كه رهبرياش به واسطه عنوان يا انتصاب رسمي نبود. بلكه جايگاه والاي اخلاقي وي در تبديل شدن وي به رهبري كاريزماتيك نقش داشت. شواهد تجربي نشان ميدهد كه رهبري گشتاري سبب بروز اثرات و نتايج مثبت در سطح عملكرد و رفتار پيروان (اعضاي سازمان) و گروهها (سازمانها) ميشود. به طوري كه اين سبك رهبري و رضايت پيروان (اعضاي سازمان)، ماندگاري و وفاداري پيروان (اعضاي سازمانها)، بهرهوري، كاهش سطح تنش و سرخوردگي را به وجود ميآورد.
در مقابل، رهبري تبادلي بر مبناي منافع شخصي و احساسات تصنعي شكل گرفته است. رهبران طرفدار اين سبك، پيروان خود را با تطميع و تهديد پيروان خود را تحريك ميكنند تا به اهداف و مقاصد خود دست يابند. رهبران تبادلي حفظ شرايط موجود را ترجيح ميدهند و در محيطي باثبات به بهترين شكل عمل ميكنند. آنها پيروان خود را تنها تا زمان در رسيدن به هدف، به دنبال ميكشد. اين نوع از قدرت، گونهاي معامله و قرارداد ميان پيروان و رهبران است. اين سبك رهبري بر مبناي مديريت سنتي و فرمان و كنترل دقيق مي باشد. اگرچه اين نوع رهبري در روند كاري لازم است، اما اصرار در انجام اين نوع سبك رهبري به دليل ماهيت اقتدارگرايانه آن مي تواند خود منبع توليد تنش باشد.
همچنين از نظر ناي رهبران كارآمد ميبايد توان درك محيط خود را داشته باشند و مطابق تغييرات محيطي سياستهاي خود را تنظيم كنند و به اين وسيله بقاي خويش را تضمين كنند. اين توانايي درك هوشمند بافتهاي مختلف است و در فصلي از كتاب به همين نام به تشريح درك هوشمندانه محيط و سازگاري سياستها با آن پرداخته شده است. مهارتهاي رهبران سبب ميشود در شرايط مساوي، برخي از آنها نسبت به سايرين بهتر سياستگذاري نمايند. كارآمدترين رهبران در هنگام تغيير شرايط، ويژگيهاي برجسته خود را نشان ميدهند. به بيان ديگر، رهبران واقعي در بافتهاي و شرايط مختلف خود را سازگار كرده و موفقيت خود را تضمين ميكنند. به طوري كه بسته به شرايط قدرت نرم و سخت را با درجات مختلف به كار ميبرند. بنابراين برآورد درست شرايط و در نتيجه سياستگذاري درست را ميتوان ناشي درك هوشمندانه شرايط دانست.
ناي در بحث مربوط به قدرت هوشمند به اهميت به كارگيري متوازن قدرت نرم و قدرت سخت تاكيد ميكند و آن دو را مكمل يكديگر ميداند. به ويژه آنكه پس از هشت سال رياست جمهوري جورج بوش و گرايش شديد دولت وي به قدرت سخت، گرايش به قدرت هوشمند در دولت جديد امريكا كاملا ضروري به نظر ميرسد و مهمتر آنكه در شرايط كنوني امريكا نيازمند بازسازي چهره رهبري خود را جهان است.
جوزف ناي در اين كتاب با جمعآوري مطالعات دانشگاهي مربوط به نظريههاي رهبري، رهيافتهاي مختلف در مورد رهبري، اخلاق رهبري و نحوه تاثيرگذاري بافت و محيط بر يك رهبر خاص را بررسي ميكند و در عين حال از طرح حوادث تاريخي به منظور ملموس كردن بحثهاي تئوريك خود استفاده ميكند. از نظر ناي، در عصر حاضر كه انقلاب اطلاعات خوانده ميشود، فضا تغيير كرده و سلسله مراتبهاي سازماني قديم جاي خود را به شبكههاي سيال داده است. از اينرو، تعريف رهبري بايد تغيير كند. در اين كتاب ناي ماهيت رهبري در عصر كنوني را با بهرهگيري از رهيافتهاي تاريخي و روانشناسانه تشريح ميكند. در فصل اول كتاب كه رهبري نام دارد، آمده است كه انقلاب اطلاعات در دوران مدرنيته ساختارهاي سياست و سازماني را تغيير داده و چينش سلسله مراتب همانند گذشته از بالا به پايين نيست. بلكه اعضاي يك سازمان يا گروه رهبر را در كنار خود و به عنوان شريك تحقق اهداف سازمان يا گروه ميدانند. در حال حاضر، حتي طبقه كارگر نيز آگاهي و اطلاعات دارد و نوع مشوقهاي مختلف و جاذبههاي سياسي كه آنها را جذب ميكند، نسبت به قرن پيش تغيير كرده است. بررسيها نشان ميدهد كه افراد نسبت به گذشته در برابر ساختارهاي اقتدارگرا كه به زور از آنها انجام كاري را بخواهند منعطف نيستند و فرمانهاي اين ساختارها را محترم نميشمرند. به طوري كه ساختارهايي اعم از سياسي، اقتصادي، فرهنگي و …. براي سياستگذاري و تصميمسازي ميبايد اعضاي پاييندست را نيز به همكاري فراخوانند تا آنها نيز با اين احساس كه در ساختار تاثيرگذارند، اهداف ساختار را پيش ببرند و در برابر بهينه شدن نتايج گام بردارند. در چنين شرايطي ميتوان گفت لايههاي بالادست يك ساختار به جاي توسل به دستورات اقتدارگرايانه با سياستهاي نرمافزاري خود ميكوشند اذهان و قلوب لايههاي پاييندست را به دست آورند و به اين طريق تحقق سياستهاي خود را تضمين كنند. حتي در ساختارهاي نظامي نيز چنين شرايطي حكمفرماست، زيرا هنگامي كه با افراد تحت آموزش نظامي مشورت شود، وظايف خود بهتر انجام ميدهند. در بحث جنگ عليه تروريسم نيز كه در دستوركار دولت بوش قرار داشت، نيروهاي نظامي تنها با پيروزي بر اذهان و قلوب ميتوانستند موفق باشند و توسل به قدرت سخت ( ابزارهاي نظامي و حتي اقتصادي در شرايطي كه به مخاطب احساس فريفته شدن دست دهد ) يگانه راه موفقيت محسوب نميشود. به عنوان نمونه، دولت جورج بوش در جنگ عراق نتوانست به طور مطلوب قدرت نرم را در كنار قدرت سخت به كار بگيرد. از اينرو، تقويت قدرت نرم ( به طوري كه مخاطب احساس نكند كه فريفته شده است و به لحاظ ذهني و قلبي به تحقق هدف گرايش پيدا كند و اجباري در كار نباشد ) ميتواند در جنگ عليه تروريسم موثر باشد. اساسا افزايش مشاركت افراد ميتواند فرماندهي و مديريت را آسان سازد. به طوري كه نظريهپردازان رهبري، ” رهبري مشترك ” و ” تقسيم رهبري ” را اساس قدرت نرم ميدانند. برخلاف دورههاي پيش از مدرن كه رهبري در نوك هرم ساختاري قرار داشت، نظريهپردازان رهبري جايگاه رهبر را در مركز حلقهاي ميدانند كه زيرمجموعههاي ساختار خود را همسطح و در تعامل با رهبري ميبينند. در چنين شرايطي دستورات بيش از آنكه از بالا به پايين منتقل شوند، در سطح و به صورت شبكهاي سيال منتقل ميشوند و حاصل تصميمات جمعي هستند. در واقع، چنين ساختارهايي بيش از آنكه تهاجمي، رقابتي و اقتدارگرا باشند، بر رفتارشناسي ديگران تمركز دارند و مشاركت، خرد جمعي، وحدت نظر و هماهنگي رفتاري برخي از ويژگيهاي اين ساختارهاست.
در بخشهاي ديگر كتاب، جوزف ناي به مباحثي ديگر ميپردازد كه در ادامه به تشريح آنها ميپردازيم. از نظر ناي رهبري روندي سياسي است كه از سه بخش تشكيل شده است: رهبران، پيروان و بافتهايي كه رهبران و پيروان آنها در آن با يكديگر تعامل دارند. بينظميهاي بافت سياستهاي بينالملل سبب ميشوند اغلب كشورهايي كه به دنبال امنيت هستند، تنها ابزار دستيابي به امنيت را توسل به زور بدانند. اگرچه اين موضوع تقريبا واقعيت كنوني جهان كنوني است، اما انتظار ميرود در قرن بيست و يكم تغييراتي به وجود آيد. ابعاد تازهتري به موضوع امنيت افزوده ميشود، بازيگران غيردولتي نقشهاي پررنگتري ايفا ميكنند و در نتيجه بافت قدرت پيچيدهتر ميشود. تمام اين عوامل بر كشورهاي قدرتمند در ايفاي نقش رهبري تاثير ميگذارد. اگرچه به لحاظ فرهنگي و ارزشي تفاوتهاي بسياري ميان ملتها وجود دارد، اما اهداف مشتركي به شكل منافع بينالمللي عمومي نظير توازن قدرت باثبات، اقتصاد بينالمللي آزاد و دسترسي به اشتراكات جهاني وجود دارد. قدرتهاي بزرگ به عنوان رهبر تلاش ميكنند براي ايجاد اين منافع عمومي مشترك دستهاي از كشورها را به اهدافي مشترك هدايت كنند كه اين موضوع دقيقا همان تعريف رهبري است. به عنوان مثال، انگلسيان در قرن نوزدهم همانند آنچه كه امريكا در نيمه دوم قرن بيستم انجام داد، چنين نقشي را ايفا كرد. با وجود اين، رهبري در قرن بيست و يكم به مراتب پيچيدهتر از رهبري انگلستان در قرن نوزدهم و رهبري امريكا در قرن بيستم است.
در بخش ديگري از كتاب، ناي در تشريح قدرت امريكا مينويسد كه تحليلگران و مفسران سياسي اغلب درك درستي از قدرت امريكا ندارند. به طوري كه در اواخر دهه 90 عموما اعتقاد بر اين بود كه قدرت امريكا رو به افول است. به طوري كه در بيشتر كتابها امريكا را قدرتي رو به افول توصيف و پيشبيني ميكردند كه ژاپن به زودي به قدرت برتر جهاني بدل خواهد شد. در حال حاضر نيز برخي تحليلگران بر اين باورند كه امريكا پس از جنگ عراق به سياستهاي داخلي گرايش بيشتري پيدا خواهد كرد. همچنين برخي واقعگرايان ترديد خود نسبت به باقي ماندن امريكا به عنوان ابرقدرت جهاني را ابراز كردهاند و خيزش ائتلاف روسيه، چين و هند را خطري بزرگ براي ابرقدرتي امريكا ميدانند. اما بايد گفت چالشهاي پيشروي اين كشورها تبديل شدن آنها به قدرتهاي برتر جهاني را با مانع روبرو ميكند.
در بخش ديگري از كتاب، ناي به موضوع قدرت در قرن بيست و يكم و برخي توانمنديهاي نظامي منحصر به فرد امريكا از جمله داشتن تسليحات هستهاي قارهپيما و نيروهاي هوايي، دريايي و زميني قدرتمند، قدرت اقتصادي و فرهنگي ميپردازد. ناي مينويسد كه نميتوان گفت كه امريكا در تمام زمينهها ابرقدرتي بيرقيب است. زيرا به عنوان نمونه در زمينه اقتصادي قدرتهايي جدي وجود دارند و بنابراين بايد گفت كه امريكا هژمون اقتصادي نيست و در اين امور نبايد اقتدارگرايانه برخورد كند. بلكه ميبايد در جايگاهي مساوي چانهزني كند. در سطحي ديگر كه به روابط فراملي مربوط ميشود، برخي امور خارج از كنترل ابرقدرتي نظامي مانند امريكاست و در اين موارد قدرت نظامي نميتواند كارساز باشد. به عنوان مثال، هكرهاي بانكها، تروريستهايي كه به قاچاق تسليحات در بازار سياه ميپردازند، تهديدات زيستمحيطي، بيماريهاي واگير و تغييرات آبوهوايي همگي عواملي هستند كه حتي يك ابرقدرت را به زانو درميآورند. به طوري كه آمار تلفات بيماري واگير طب آنفولانزا در سال 1918 بيشتر از تلفات جنگ جهاني اول بود.
در بخش ديگري از كتاب، ناي به تحليل آينده قدرت و رهبري امريكا ميپردازد و تشريح ميكند كه در حال حاضر شرايط امريكا براي حفظ ابرقدرتي خود در قرن بيست و يكم فراهم است. اما اين موضوع به بقاي برخي مسائل كليدي نظير دوام قدرت اقتصادي و اجتماعي امريكا بستگي دارد. همچنين امريكا نبايد از قدرت نظامي خود بيش از اندازه استفاده كند و به اقدامات قلدرمآبانه و تهاجمي دست بزند. زيرا اين مسائل همگي امريكا را به انزوا ميكشانند. در عوض امريكا بايد تلاش كند در تمام امور مشاركت و چندجانبهگرايي را مدنظر قرار دهد و رهبري خود را تقسيم كند. در صورتي كه امريكا راهبردي هوشمندانه را در پيش بگيرد و به نوعي در امور جهاني نقش مديريتي ايفا كند، رهبري و ابرقدرتي امريكا تضمين خواهد شد. به بيان ديگر امريكا بايد قدرت نرم و قدرت سخت خود را در هم بياميزد و با بهكارگيري هوشمندانه آنها استراتژي هوشمند خود را به اجرا درآورد. پارادوكس قدرت امريكا در قرن بيست و يكم اين است كه بزرگترين قدرتها نميتوانند به تنهايي به اهداف خود دست يابند. انقلاب اطلاعات، پيشرفتهاي تكنولوژيك و جهاني شدن دولت-ملتها را از بين نميبرد. بلكه اين موارد سياستهاي جهاني را براي تمام كشورها پيچيدهتر ميكند. تنها به دليل اينكه رهبري مشترك و مشاركتي در مديريت سازمانها و ساختارهاي مدرن رواج بيشتري يافتهاند، روابط بينالملل نيز به افزايش رهبري مشاركتي نياز پيدا خواهد كرد.
به طور كلي، جوزف ناي در كتاب رهبران سياسي: قدرت سخت، نرم و هوشمند در تشريح اهميت قدرت نرم به عنوان سلاحي سياسي و ديپلماتيك و به كارگيري هوشمندانه قدرت نرم و سخت ( قدرت هوشمند ) بسيار خوب عمل كرده است. به طوري كه وي با پيش كشيدن حوادث تاريخي و بررسي عملكرد برخي رهبران سياسي در دورههاي مختلف، نحوه ظهور رهبران و وجه تمايز رهبران كارآمد و ناكارآمد را تشريح ميكند.
[1] - Hard power
[2] - Soft power
[3] - Joseph S. Nye (2004). Soft Power: The Means to Success in World Politics (New York: Public Affairs, 2004).
[4] - Suzanne Nossel
[5] - Smart Power
[6] - Nossel Suzanne,(2004), “Smart Power”, Foreign Affairs, Volume 83, No. 2, April 2004.
[7] - convincing and coercing
[8] - Center for American Progress’
[10] - Forging a World of Liberty Under Law
[11] - stupid power
[12] - Joseph S. Nye,(2006)-In Mideast, the Goal is ‘Smart Power’,retrived from www:
http://belfercenter.ksg.harvard.edu/publication/1590/in_mideast_the_goal_is_smart_power.html